ابراهیم به فلسطین رفت و در روستای «حبرون» که اکنون به شهر «قدس خلیل» معروف است ساکن شد.(2)
ابراهیم در آن سرزمین با کمک لوط، مردم را به خدا و توحید دعوت کرد، و در سایه کوشنهای او بسیاری از مستضعفین از نظر مادی و معنوی بی نیاز شدند و به او ایمان
[102]
آوردند.
ابراهیم پس از سالها مشقت به سن پیری رسید و دوست داشت پسری داشته باشد، همسر ابراهیم ساره بچه دار نمی شد، در نتیجه با درخواست ساره ابراهیم با هاجر ازدواج کرد. پس از مدتی خداوند از هاجر به ابراهیم فرزندی بنام «اسماعیل» داد. حضرت اسماعیل سه هزار و چهارصد و هجده سال بعد از هبوط آدم به دنیا آمد.(1) چون ابراهیم بارها به خدا عرض کرده بود؛
«خداوندا! فرزند پاکی به من بده».(2)
خداوند نیز به او مژده داده بود که؛
«فرزندی متین و صبور به او خواهد داد».(3)
ساره نیز درخواست فرزند از ابراهیم کرد تا ثمره عمرش باشد و چون هر دو در سن پیری بودند امیدی به فرزند نبود. ولی خداوند به او عنایت کرد و با اینکه در این سن فرزنددار شدن غیر عادی بود، دعای ابراهیم به استجابت رسید و مژده فرزندی بنام «اسحاق» به ابراهیم و ساره داده شد.(4)
ابراهیم شکر خدا را بجا آورد و گفت؛
«شکر و سپاس خداوندی را که اسماعیل و اسحاق را در سن پیری به من عنایت فرمود، پروردگار من شنونده و برآورنده است.»(5)
در آن سرزمین نیز ابراهیم و لوط مردم را به خداپرستی دعوت کردند ولی مردم به دعوت آنها پاسخ ندادند و دچار عذاب الهی شدند. به طوری که شهر آنها وارونه گردید و سنگهای آسمانی بر آنها بارید و به کیفر اعمال زشت خود رسیدند.
«این است کیفر ستمگران و ناپاکان».(6)